زندگی چیست؟
خون دل خوردن اولش رنج و آخرش مردن
زندگی چیست؟
موج اقیانوس اولش رنج و آخرش افسوس
Ooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
به جانهای از عاشقی بی قرار
به دلهای عشاق شیدا قسم
به آن ناله هایی که پر می کشند
به سوی خدا ، نیمه شبها قسم
به دلدادگانی پریشان چو من
که در کوی یارند رسوا قسم
به آیین طنازی و دلبری
به شیرین و لیلی به عذرا قسم
اگر می شناسی خداوند را!
به ذات خداوند یکتا قسم
که عشقت ز دل رفتنی نیست ، نیست!
به پروردگار توانا قسم!!
Ooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
عشق زیباست چه پیدا و چه پنهان باشد
عشق میخواهد تا انسان انسان باشد
چه کسی گفت که شادی را امسال کنید؟
عشق فرمود که نان باشدو ایمان باشد
در زمینی که علفهای هوی ریشه کند
عشق از مردم آن شهر گریزان باشد
ای شماها که به سختیها میاندیشید
بگذارید که عاشق شدن آسان باشد
مرگ چون جامه اگر چند به ما نزدیک است
زندگی از افق دور نمایان باشد
با بهاری که مرا نیست دلم میخواهد
گل فراوان خندد، ابر غزلخوان باشد
چتر بردار به دیدارم اگر میآیی
پیشبینی من از فردا باران باشد
Ooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
نمیخوام بهت بگم دوستت دارم آخه خیلی واسه عشق تو کم
به تموم کارای روی زمین زل زدم به چشم تو مقدم
حتی آوردن اسم تو واسم مثل یک مراسم مقدس
واسه مستی یه عمرم یه نفس بودن کنار تو برام بسه
نمیخوام نگامو از تو بگیرم نکنه که گم بشی تو سایه ها
حتی درد و دل برات نمیکنم تا دلت نگیره از گلایه ها
دل ما با هیچکسی را نمیاد تو حریف من و تنهایی میشی
وقتی شب توموج رویا گم میشم تو برام پری دریایی میشی
آسمون با بارونای دیشبش چکیده تو آبی چشمای تو
اگه تو توزندونم پا بذاری دیواراش باز میشه فرش پای تو
نمیخوام بهت بگم دوستت دارم خیلی اونور تر از احساس من
لحظه ای که تو دیگه من و نخوای خیالم جمع که وقت مردن
Ooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
Oooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم
شاه مهره دل رفته بود من لاف بردن میزدم...
قلعه دل ،اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
دادم به ناز رخ تو ، اینهمه یادگار عشق
گفتم: ببر هرچی که هست رقیب جلد چیره دست
گفتی: تو مغروری هنوز با فتح این همه شکست
Oooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
خوب مطالب امروز هم این قدر بود امیدوارم خوشتون بیاد
فقط یک خواهش ازتون دارم نظر یادتون نره
تـحمل کردن زیباست ،
اگر قرار باشـد روزی به تــــو برسـم
انتـظار لحظه ها آسان است ،
اگر قرار باشـد تــــو را ببینـم
زندگی شیرین است ،
اگر قرار باشـد مزه ی دستان تــــو را بچشـم
مشکلات حل می شود ،
اگر قرار باشـد روزی کنار تــــو باشـم
اشک ها به لبخند تبدیل می شود ،
اگر قرار باشـد تــــو را حتی یک بار ببوسـم
و . . .
و لبخندها دوباره به اشک ،
فقط اگر ببینم خیال رفتن داری
زندگی می سوزد ،
اگربفهمـم روزی از من دلگـیر شده ای
من زاده ی نفـس های تــــو هستم ،
مرا رها مکن